در ادامه مباحث به نقل آراء اقبال در خصوص خاتمیت می پردازم که البته جنبه توضیحی و تکمیلی دارد.
اقبال معتقد است:
یک ـ بشر دوران کودکی و دوران بزرگسالی خود را تجربه کرده است. آدمی در دوره کودکی گوش به فرمان شهوت و غریزه است و در دوره بزرگسالی و پس از بلوغ، تحت حاکمیت عقل قرار میگیرد که تنها همین ابزار سبب تسلط وی بر محیط است. چون عقل تولد یافت، باید آن را با اشکال دیگر معرفت تقویت کند. بنابراین، در دوره جدید (بزرگسالی بشر) چیزی به نام «خرد استقرایی» پا به عرصه گذاشته است که انسان را بر طبیعت و محیط اطرافش چیره کرده و به جای غرایز نشسته است.
دو ـ پیامبری، نوعی انرژی روانی است که انسان با آن، در اندیشه فردی و انتخاب راه زندگی، از طریق پیروی از دستور ها، داوری ها، انتخاب ها و راه های عمل آماده صرفه جویی میشود، ولی در دوره جدید، با تولد عقل و ملکه نقادی ـ که عصر سیطره غریزه به پایان رسیده است ـ بساط وحی برچیده و نبوت متوقف میشود. بنابراین، وحی و پیامبری متعلق به دوران سیطره غریزه است؛ زیرا وحی نوعی غریزه است.
سه ـ پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود، به جهان قدیم تعلق دارد و از آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید، متعلق به جهان جدید است.(مقاله «خاتمیت از دیدگاه استاد مطهری و اقبال لاهوری» ، ص 145 و 146)
به بیان دقیق تر، منبع وحی همان غریزه است که در جهان قدیم حاکمیت داشت و محتوای آن بر خرد استقرایی تأکید دارد. به باور اقبال، ظهور و ولادت اسلام، همان ظهور و ولادت عقل برهانی (کاوشگر) استقرایی است که اسلام با این کار، بشر را از دوره کودکی سلطه غرایز، به مرحله بلوغ و بزرگسالی دوران عقل رساند.(همان ، ص10-11)
اقبال، تاریخ را به دو دوره قدیم و جدید تقسیم میکرد و ظهور پیامبر را پایان دوره وحی و آغاز دوره تعقل میدانست.
در قسمت بعد نقدها بر نظریه اقبال ارائه می شود.
.: Weblog Themes By Pichak :.